و امروز چشم به جهان گشودی
لحظات خیلی سریع می گذرند و آن نوزاد کوچک کم وزن امروز راه می رود به نهایت خودش را برای مان لوس می کند و قدرت درکش بالا رفته، روزی خواهد رسید که با من گفتگو خواهد کرد و احتمالا بعضی از نظراتمان یکی نخواهد بود که زیباییش به همین است . دوست دارم لحظه های با تو بودن متوقف شود و من مزه مزه اش کنم تا این حس در من جاودان شود. بگذریم تولد دردانه را یک هفته زود تر در ویلایی لب ساحل زیبای خزر گرفتیم، هفته ی بسیار پرکار و البته شیرینی بود خواستیم در اولین تولدت تمام گلها را پیشکش بفرستیم اما چه فایده که تو خود زیباترین و خوشبو ترین گل هستی امان هستی، همیشه باش عزیزکم. این هم یه سری عکس از پشت صحنه ناگفته نماند باباجون هم خیلی این رو...
نویسنده :
فاطمه
16:10